صادق عبداللهی در ۳۰ پرده
خاطره تشابه اسمی ناصر عبداللهی با نویسنده بامداد جمعه با شما
محمدباقر رضایی، نویسنده برنامه های ادبی رادیو که همیشه با متن های طنز و آهنگینش یادی از مشاهیر و مفاخر صدا می کند، این دفعه به یاد زنده یاد صادق عبداللهی از نویسندگان باسابقه رادیو افتاد.
زنده یاد صادق عبداللهی یکی از نویسندگان نسل تکرار نشدنی رادیو بود. او را همه اهالی صدا، دوست داشتند و به خاطر دانشی که در طنزنویسی داشت بعنوان بهترین نویسنده رادیو می شناختند.
محمدباقر رضایی در سلسله مطالب طنزگونه و آهنگین خود درباره مشاهیر و مفاخر صدا این دفعه به سراغ این نویسنده شوخ طبع رفته و شرح حالی متفاوت درباره او نوشته است.
او می گوید: صادق عبداللهی از نسلی بود که مطالب نوشته هایشان از مغزشان تراوش می کرد نه از گوگل در کامپیوتر و گوشیِ همراهشان! نسل آنها آنقدر کتاب خوانده بودند و آنقدر استعداد جذب مطالب آن خوانده ها را داشتند که خود به یک دایره المعارف تبدیل گشته بودند. رادیو، صادق عبداللهی را که در اوج خلاقیت بود، ۲۴ مهر ماه سال ۹۷ از دست داد و جایگزینی هم برایش نیافت!
متن محمدباقر رضایی درباره این پیشکسوت طنز رادیو که در اختیار ایسنا قرار داده، به شرح زیر است:
طنزواره برای نویسنده ای که در رادیو حرف داشت (در ۳۰ پرده)
پرده اول:
آن متولد شده در محله ی خواجه نظام الملک تهران.
آن نویسنده ی رادیوهای فرهنگ و پیام و تهران و ایران.
آن که درد داشت، اما دریغ از کشیدنِ یک آه!
و به رادیو که می آمد، سر و وضعش مثل ماه!
مردی بود که هیچ جا بدونِ لبخند ظاهر نشد
و از طراوت دادن به لحظه ها غافل نشد.
واقعاً اهل قلم بود
و در کارش ثابت قدم بود.
خوش نویس بود و خوش فکر
و خالق شخصیت های رادیوییِ بکر.
رفتاری ساده با دنیا داشت
و نگاهی همیشه بینا داشت.
سر راست و زیبا و روان می نوشت
و در زمان پیری هم مثل یک جوان می نوشت.
به اعماق اجتماع تعلق داشت
و خصومت ذاتی با تملق داشت.
خستگی را از " رو " برد
و عاقبت هم از غصه مُرد.
پرده دوم:
استادِ طنز رادیویی بود
و یکی از بهترین های طنز تلویزیونی بود.
برنامه "صبح جمعه با شما" را نوشته های وی جان داد
و اساساً برنامه های رادیو را وجود امثال او توان داد.
با وجود بیماریهای فراوان، می آمد و می پایید
و معضلات جامعه را با نگاهی طنز آمیز می کاوید.
خستگی را خسته کرد
و خودش را در رادیو، برجسته کرد.
به زرق و برقِ اطرافش خونسرد بود
و چیزی که برایش اهمیت نداشت، دنیا بود.
طنازی بود که در راه ها، به حرف مردم گوش می کرد
و در آن لحظه ها حتی زن و بچه اش را فراموش می کرد.
شعرهای انتقادی فراوان می گفت
و وجدان خودش را از دغدغه ها می رُفت.
یکی از شعرهایش این بود:
"گفت سهراب به ما،
آب را گِل نکنید.
گرچه می باید گفت،
آب از روز ازل گِل بوده ست
و هزاران موجود
از همین آبِ گِل آلود شده،
ماهیِ چاق به چنگ آوردند.
آب اگر گِل نشود
از کجا سودِ کلان باید برد؟
مال و اموالِ ضعیف و مظلوم
به چه سان باید خورد؟
آب را گِل بکنیم
که میسّر بشود چاپیدن.
مالِ یکدیگر را
در هوا قاپیدن
و مقادیری آب
روی آن نوشیدن!"
پرده سوم:
یکی از کسانی که با او سرِ برنامه ها خیلی شوخی می کرد، محمدرضا فوادیان بود.
فوادیان تهیه کننده برنامه اش بود و کَل کَل هایی که با او می کرد، به قول جوان ها، خیلی خَفَن بود.
نمونه اش اینکه یک روز سالروز تولد استاد نزدیک بود و همه در فکر این بودند که چه چیزی برای او بخرند. فوادیان اظهار داشت: صادق! می خوام برای تولدت یه کتاب بِهت هدیه بدم به اسم "چگونه انسان شویم؟".
او هم بلافاصله اظهار داشت: رضا! خدایی تو خودت این کتابو خوندی و تاثیری ازش گرفتی؟
رضا اظهار داشت: آره.
صادق اظهار داشت: پس چرا الان اینی!!؟
بچه ها از خنده، استودیو را روی سرشان گذاشتند.
شوخی های این دو نفر با هم، به دیگران خیلی لذت می داد.
یک هفته در بین هم برنامه شان این بود که کلّه پاچه بخرند و بیاورند رادیو با دیگران بخورند.
حتی بچه های آبدارخانه و خدماتی هم دعوت بودند.
پرده چهارم:
گذشته از نویسندگی، سردبیری و گویندگیِ خیلی از برنامه ها را هم به عهده داشت.
احمد طبعی گزارشگر با سابقه و پیشکسوت رادیو، مدت زیادی برای برنامه های وی گزارش تهیه می کرد.
بی رودربایستی می گوید: صادق عبداللهی خیلی بامرام بود. خیلی باحال و بسیار دوست داشتنی بود، اما سرِ برنامه ی ما دیر می آمد و خیلی بدقول بود!
وقتی هم می آمد، البته آن اوایل، آنقدر سیگار می کشید که استودیو را مه آلود می کرد.
ما نمی توانستیم اعتراض نماییم و چاره ای جز تحمل نداشتیم، چون دوستش داشتیم.
فقط گاهی به دیر آمدنش اعتراض می کردیم، اما او گاهی با وجود تعهد فراوانی که داشت، بی خیال می شد و می اظهار داشت: " وِلِمون کن بابا... کی به برنامه ما گوش می ده!!؟"
با این وجود، خیلی با معرفت بود و از شوخی های ما نمی رنجید. جنبه اش را داشت و خودش هم با ما زیاد شوخی می کرد.
وقتی هم شوخی می کرد و یا برایمان شعری می خواند، این کار را با تمام وجود و با تمام هیکل انجام می داد.
یعنی فقط با دهانش حرف نمی زد.
دست ها و پاها و شکم و سر و صورتش هم همراه دهانش سخن می گفت.
تکان خوردن های بدنش موقع حرف زدن، آنقدر هیجان انگیز بود که کلامش را تا مغز استخوان آدم نفوذ می داد."
دوستان دیگر هم از سیگار کشیدن او حرف ها دارند، امّا می گویند پس از سکته ی اول، سیگار را به کلی کنار گذاشت.
پیش از آن، سیگار پشت سیگار روشن می کرد و موقع نوشتنِ مطالب، سرش در بین دود سیگار گُم بود.
کاریکاتور صادق عبداللهی
این مطلب را می پسندید؟
(2)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب سایت علی جون